محل تبلیغات شما

"دلم را چشمهایش تیرباران کرد؛ تسلیمم"

فراقش مردنم را سخت آسان کرد؛ تسلیمم

 

یقیناً نقطه ضعفم را به دستش داد اشعارم

که آن شیرین دهن یک شب غزلخوان کرد تسلیمم

 

من از چشمانِ او می خواندم این را : دوستم دارد

ولی این عشق را لبهاش پنهان کرد؛ تسلیمم !

 

دلم را پس زد و گفت از هوای عشق بیزارم

هوای رفتن از این شهر ویران کرد تسلیمم

 

نماند و من که پیش از او غرورم حرف مردم بود

پس از او بغض دلتنگی فراوان کرد تسلیمم

 

خدای چشم او انداخت از چشم خدا من را

و شیخ شهرمان پنداشت شیطان کرد تسلیمم!

 

چه باید کرد؟ گاهی دلخوشی زاییده ی ذهن است

همینکه شاعرش را مرد میدان کرد، تسلیمم

 

حمید اقبالی

نفیسه سادات موسوی : گریه هم بر غم این فاصله مرهم نشود

نفیسه سادات موسوی : تماس پشت تماس و هراس پشت هراس

حمید اقبالی : معصوم ترین مستبد قرن،نگاهت

چشم ,کرد؛ ,تسلیمم ,خدا ,اقبالی ,انداخت ,انداخت از ,چشم او ,از او ,کرد؛ تسلیمم ,او انداخت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها